مطلب فوری
مامان هیلدا دیروز قبل از عزیمت اینو نوشت و رهسپار شد لذا عین مطلب رو بدون کم و کاست میارم:
"دختر عزیزم ورود قدم های نازنینت رو به این دنیا تبریک میگم تولدت مبارک.
عمرت سرشار از شادی و خوبی باشه.
هیلدا جان، تو بیمارستان قائم، ساعت9 و 19 دقیقه شب با قد ٥٠ سانتی متر و وزن 3 کیلو گرم و دور سر 33به دنیا اومد. اینم عکس اولین ساعاتش: ..."
القصه:
دیشب هم خوشحالی بود و هم خوش به حالی! البته خوش به حالی بابا بودا...
خوشحالی هم تو بیمارستان و هم بین فامیل و البته
آسمان هم بی نصیب نبود صدای ابرها و بارون ملایمی که ...
و امای اول قابل توجه زوج هایی که میخوان بچه بیارن:
تمام این مدتی که از جریان رشد بچه می گذشت همه جوره تعیین جنسیت ما دیدیم و شنیدم از نوع میوه ی ویار مادر گرفته تا سمت حرکت بچه و حالت شکم و میزان خواب مادر و مابقی رو فاکتور می گیرم چون ممکنه آینده شغلی سونوگرافیست ها به خطر بیفته، و از دیشب هم فکر می کنم منجمین چند ماهی به جریان شباهت به بابا یا مامان مشغول باشن!
و امای دوم:
دخترم از همون لحظه اول صداش بیمارستان گرفته بود انگار تغییر اقلیم زیاد خوشش نیومده بود فریادهای هم قد خودش البته که اصلاً آزارنده نبود یه جور جذاب بود و البته امیدواریم تعداد اون تبدیل بشه به خنده های جذاب تر و شکلاتی تر!
و امای سوم:
مامان هم خوشحال بود و اما خوش به حالیش به بابا نمی رسید!
الباقی قصه رو مامان بعد برگشتن می نویسه همه مطلب رو که من بنویسم اون بیچاره دست خالی می مونه...