عزیزم این یه هفته که نتونستم آپ شم کلی حرف برا زدن دارم. تو هم که ماشالاروز به روز نه، لحظه به لحظه در حال تغییر کردنی... روز یک شنبه همون روز زایمان از صب پاشدم کارای لازم رو انجام دادم البته همه چی از قبل آماده بود ولی خودمو سرگرم کردم تا ساعت 5 برسه و راهی شیم. بعد از ظهر هم یه کم استراحت کردم. همسی جونم هم از من کلی فیلم گرفت از دوران بارداری پرسید اینکه چه حسی دارم، از لحظات پایانی بارداری پرسید و... ساعت 5 که شد آماده شدیم و یه عکس یادگاری خوب باهم گرفتیم و با مامی جونم راهی بیمارستان شدیم. تا ساعت 7 پذیرش طول کشید، رفتی اتاقم و من آماده شدم برای رفتن به اتاق عمل خیلی جالب بود اصلا استرس نداشتم!!! فقط خوشحال بودم از اینکه بال...